هم آوا

ساخت وبلاگ

چه کسانی حسین(ع) و یارانش را کشتند؟

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 399 تاريخ : پنجشنبه 23 آبان 1392 ساعت: 10:49

عشق در میان خیمه ها پیچیده بود. بوی فرات می آمد. دجله می خواست بخروشد. مشک ها خالی. دشمن سیاست کرده بود تا دیگر کسی به صف نور اضافه نشود. ماه شب چندم بود همه می دیدند اما کسی نمی دانست.

معاویه نماز می خواند و به ظاهر مسلمان ! اما یزید به جز سگ و سگ صفتی چیزی نمی دانست. راست است که می گویند انسان وقتی از انسانیت دور می شود کارش به جای می رسد که دیگر نمیتواند با انسان ها زندگی کند. سگ باز شده اما مسلمین و برای آن ها از خدا سخن به میان می آورد اگر چه تا آن روز خدا هم از یاد رفته بود. همه چیز بوی تند شراب می داد. همه مستن بوی عده ای مست شهادت و عده ای که بیش تر مست جمع کردن غنایمی که هرگز به دست نیامد و همه چیز در چند ساعت بر باد رفت مگر سرهایی که بر نیزه رفت و دست کسی به آن ها نرسید.

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 554 تاريخ : سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت: 12:20

چه کسی باید پاسخ دهد؟

چرا سرعت اینترنت روز به روز پایین تر می آید؟

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 417 تاريخ : يکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 20:09

یاران زمین کربلا خون گرفته

خون حسین و یارانش هامون گرفته

 

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 471 تاريخ : يکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 20:04

طبل هایی که امروز این قدر صدا می کنند و نمی گذارند کسی آرام بگیرد همان شیپورهای جنگی هستند که هزار و چهارصد سال پیش نگذاشتند صدای ندای حق به گوش کوفیان برسد.

صداها را کم تر کنید. پنبه ها را از گوش خود بیرون آورید تا بتوانید آوازی که از سوی حق می آید بشنوید. حق همین نزدیکی است اما بسیاری هستند که نمی گذارند و یا نمی خواهند از آن چیزی شنیده شود. همه چیز در زیر چکمه هایی که فقط ظاهر می بینند و اسیر تبلیغات هستند پایمال می شود.

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 449 تاريخ : شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 19:46

دریا ژرفایی دارد که هر کسی جرات شنا کردن در آن ندارد. ان کسی هم که با قایق یا کشتی وارد ان می شود همیشه ترس از طوفانی شدن دارد. عشق نیز همانند دریاست . هیچ وقت درآرامش نخواهی بود.

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 403 تاريخ : شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 2:19

عشق آتشی است که اگر در جان کسی افتاد راهی برای مهار کردن آن وجود ندارد. تر و خشک  وجود انسان را می سوزاند تا عاشق را نابود کند . این نابوی محو شدن در وجود معشوق می باشد. اگر کسی ادعا می کند که عاشق است اما هنوز از خود سخن به میان می آورد بدان که تنک ابی بیش نیست. همانند رودخانه ای زلال که سنگ های کف آن پیدا هستند اگر چه در مرحله ی دوست داشتن قرار دارد ولی هنوز عاشق نیست چرا که باید همانند دریا بود . دریا به چه چیز مشهور است؟

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 441 تاريخ : پنجشنبه 16 آبان 1392 ساعت: 23:41

به نظر شما روحانی در چه مسیری قرار دارد؟ آیا نیروهای موافق و مخالف با او همکاری و همیاری می کنند ؟

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 630 تاريخ : پنجشنبه 16 آبان 1392 ساعت: 12:32

1. چرا با این که امام حسین و یارانش در کربلا شهید شدند بازهم می گوییم  حسین پیروز شد؟ دلیل این پیروزی چیست؟

2. تفاوت اساسی میان نگاه امام حسین و یارانش به اسلام با یزید و طرفدارانش در چیست ؟ بدون منطق چیزی نگویید

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 512 تاريخ : پنجشنبه 16 آبان 1392 ساعت: 12:30


چه كسي گفت بيا ؟!
من نبودم!
من نشنيدم!
تو شنيدي ؟
 هيچ كس نشنيد
زير لب گفت بيا
سكوتي سخت خطرناك بود.
همه جا خاموش خاموش
يك نفر گفت بيا
آشنا بود يا كه غريب
تو چه داني
كه در آن روز چه سياهي بود
آبي آسمان ناپيدا
آب ها گل آلود زمان
همه جا روبه سوي سراب
مردمان خفته يا بيدار بودند
چه كسي مي خواست بگويد
چه كسي مي خواست برود
 جاده ها خاموش جاده ها بي هيچ كس
باورم نيست كه زنان نمی رقصند
هيچ مردي نمي خنددد
جام ها خالي
انگار سرچشمه ها خشكيده
من به بالاي خودم مي نگرم
سر به زير
پاي يواش
 برزمين مي روم مي آيم
حركت يك مار زهر آلود دارند
باورم نيست كه مردم تشنه ي خون يكدگرند
قصه ها خاموش داستاني نيست تا كسي بشنود.
پس چه كسي گفت بيا
 هيچ كس         هيچ كس
 توهمي بيش نبود
 خبري نيست كه نيست
لقمه اي نان اگر داري بخور
سر بر بالين خوش بذار وخوش بخواب
سكوتي ابدي بود
 هيچ كس تو را صدا نزد.



هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 800 تاريخ : چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت: 10:25


يك تصادف كوچك
خاموش روشن! تاريك روشن! سياه سفيد !
صداي برخورد دلخراشي مغزها را خاموش و چشم ها را متوجه به خود مي كند .گوش ها در پي جستجوی صدایی که شنیده می شود و پس از آن دیگر چیزی دیده نمی شود.  دست برای گرفتن پایه ای محکم که تعادل نخستین را به وجود آورد. چشم و گوش ها ميان تاريكي  و روشنايي به جست و جو مي پردازند . عقل خاموش مي شود  و در تلاش براي پیدا کردن روشنایی مي باشد که چه حادثه ای رخ داده است.  همه جا سياهي فرا مي گيرد. گرد و غباری در فضا منعکس می شود. برخی عطسه می کنند و برخی سرفه. عده ای نیز آهی بلند می کشند و لباس خود را تمیز می کنند تا اگر چیزی بر آن نشسته باشد را پاک کنند. بسیاری نیز بی خیال از آن جا می گذرند. مثل همیشه. انگار که هیچ حادثه ای رخ نداده است.
شايد لحظه اي آرامش نياز باشد تا روشنایی و آن گاه واقعیت همه جا را  فرا بگيرد. همه منتظر آن لحظه هستند. هیچ کس کاری نمی کند. همه می خواهند زودتر بدانند که چه روی داده است. تا فرو نشستن گرد و خاک مدتی نه چندان طولانی می گذرد و حوصله ها را سر می برد. این هم می تواند برای مدتی عده ای را سر گرم کند.
 يك تصادف . یک برخورد. یک حادثه. این که چیزی نیست. هر روز از این چیزها رخ می دهد. به جاي كمك كردن هر كس نظري مي دهد. بسياري نيز بي خيال بي توجه از آن چه رخ داده از آن جا مي گذرند . انگار كه آرزويي بيهوده از ذهن يك ابله گذشته باشد. یکی داد می زند که " کمک! کمک! کمک کنید. به کمکتان نیاز داریم. " هیچ کس متوجه منظور او می شود. یک تصادف کوچک که این همه داد و بیداد نیاز ندارد. دوباره داد می زند. " کمک. دارند می میرند! دارند می سوزند. در میانشان بچه هست. زن و کودک می باشد" می خواهد گریه کند. اشک از چشمانش بیرون آمده اما کسی نمی بیند. او هم یک غریبه است!
   چشم ها در شگفتي ! يك نفر در ميان گرد وخاك بر پاخاسته و يا ناخواسته براي بسياري ، تند و بي پروا گم مي شود. شايد روشنایي  و سفيدي مرگ به همراه بياورد. مگر مي توان دست روي دست گذاشت و انتظار كشيد. در این زمان . در این جا که مکان تصادف می باشد، انتظار کشیدن بیهوده ترین کار می باشد. مردمی دیده می شوند که همه کار بیهوده ای می کنند به غیر از کمک کردن که یک نفر این کار را می کرد ! با مشت های پر از خاک  پشت سر هم بر سر خود می زد. می گفت " کمک! کمک !" کسی نبود که کمک کند. همه نگاه می کردند!
از میان گرد و خاک نمایان می شود. گرد و خاکی که بوی مرگ می دهد. بوی سوختن که هنگام عبور از کنار کبابی چنین حسی به تو دست می دهد " این جا می توان شکمی را از عزا درآورد. "
  مرد  با سرعت بيرون مي آيد . می گوید. در حالی که نفسش دارد از شمردن می افتد. « چند نفر بيايند . بايد مجروحان را بيرون كشيد . زن و بچه هم هست! اگر کسی کمک نکند هیچ کس سالم نمی ماند.  همه می سوزند!» دوباره بر مي گردد . کسی متوجه نمی شود. هيچ كس به كمك نمي رود . هيچ كس از جايش تكان نمي خورد. بسياري از آن جا مي روند. مگر آتش سوزی هست که بسوزند. ماشین آتش نشانی می رسد!
چند نفر دوربین هایشان را بیرون آورده اند . عکس می گیرند. فیلم برداری می کنند. یک نفر هم  با گوشی آن چه را که می بیند گزارش می کند! صحنه ها هر لحظه دلخراش تر می شوند. گرد و غبار هر لحظه کم تر می شود. حالا چشم به خوبی می بیند و گوش ها هر صدایی را می شنود. اما کسی گوش نمی کند. هیچ کس نمی خواهد به درستی ببیند. کسی نیست که یک لحظه دلش نرم شود. شاید همه در مقابل پرده ی سنما ایستاده اند. از این فیلم ها زیاد دیده اند. این فیلم نیز تمام خواهد شد!
 مرد در حالی که بچه اي بر روی دستانش قرار دارد از میان تاریک و روشن تصادف بيرن مي آيد. شايد تنها اين سالم باشد یا نه ! هيچ معلوم نيست ! مهم نیست! همه اش یک بچه است! اگر عمرش به این دنیا باشد زنده می ماند. چند نفر می روند. چند نفر دیگر از راه می رسند. هر کس چیزی می گوید. تماشاگران هر لحظه بیش تر می شوند! مسابقه ی خوبی است. عجب صحنه ایست!
مرد بچه را با فاصله از صحنه ی تصاف بر روي زمين مي گذارد  و دوباره بر مي گردد. اما پیش از آن که از آن جا دور شود نگاهی معنا دار به آن می اندازد. سرش را به نشانه ی افسوس تکان می دهد!  چند نفر بالای سرش می روند. عکس می گیرند. فیلم برداری می کنند. بچه تکان نمی خورد. رنگش تغییر کرده است. سوخته است. آرام است. دم و بازدمی ندارد. لباسش خونی شده است. لباسی در بدن ندارد. همه اش یک بچه است!
 فضا كم كم روشن مي شود . آن قدر روشن که همه مطمئن می شوند روز است ! گرد و خاك مي خوابد . صحنه تصادف بسيار دل خراش نشان مي دهد . عده اي هجوم مي برند . بسیاری نیز از آن جا دور می شوند. به ما ربطی ندارد. پليس از راه مي رسد . دنبال شماره ی ماشین است! گواهینامه ای در کار نیست! ماشین کارت ندارد. از بنزین مجانی استفاده کرده اند. سهمیه ی بنزین شان خیلی زود سوخت!
صداي آژير آمبولانس شنيده مي شود که در حال نزديك شدن است. همیشه صدایش زودتر از خودش می آید. این همان معنای مرگ است ! اگر کمی زودتر می آمد. او هم نمی تواند زودتر از وظیفه اش در محل حاضر شود. باید چند بار خبرش بدهند
همه نااميد آه و ناله سر مي دهند .  اشك در چشم هاي مرد حلقه مي زند . به گوشه اي مي رود . خود را روي زمين مي اندازد. به صحنه نگاه مي كند . به بچه نگاه مي كند . تكان نمي خورد. همه بايد بيمرند. مشتي خاك بر مي دارد. از جايش بلند مي شود . آن را به سوي صحنه ي صادف پرتاب مي كند . در جهت مخالف مي رود. بوي دود فضا را پر کرده است!  
دو تا ماشین سوخته دیده می شود که دارند از میان آن ها جسد های چند نفر را بیرون می آورند. جسد ها را یکی یکی در کنار هم بر روی زمین می گذارند. به درستی مشخص نیست که زن یا مرد هستند. اما همه مطمئن هستند که انسانند. چند تا انسان سوخته و شبیه به هم شده اند. مرگ انسان ها را  شبیه به هم می کند
همه اش یک اندازه اند. از بس سوخته اند چیزی ازشان نمانده است که از ظاهر بتوان تشخیص داد جسد مرد یا زن یا بچه اند. چه فرقی می کند. چند تا انسان سوخته است و مانند هم شده اند
چند نفر داشتند گریه می کردند. آمبولانس رسید. آتش نشانی هم رسید. مغازه دارهای اطراف و شرکت ها کارشان را تعطیل کردند و دور صحنه جمع شدند. هر کس چیزی می گفت . همه نظر می دادند!
بقالی می گفت " جناب سروان من خودم اول از همه دیدم. داشتم مشتری راه می انداختم که یک مرتبه دیدم دو تا ماشین بهم برخورد کردند. گرد و خاک همه جا را گرفت. بعدش دود بود. "
سروان نگاهی بهش می اندازد. بقال چیزی نمی گوید. یکی از کارمند های بانک که با نفس نفس زدن خودش را رسانده بود گفت " عجب تصادفی بود. بد جوری بهم برخورد کردند !" کمی که نزدیک تر می آید . سروان به جسدها اشاره می کند. کارمند ساکت می شود.
همه با هم حرف می زنند. داستان را برای هم تعریف می کنند. همه می گویند ما دیدیم. من اول دیدم. در دو متری من بود. اگر یک ذره جلوتر بودم من هم الان در میان این جسدها بودم. من هم دیدم یک مرتبه دود همه جا را گرفت.
در میان این هیاهو یک نفر داشت جسد ها را می شمرد . بلند گفت " جسد ها ده تاست" آن یکی گفت " نه! من خودم شمردم یازده تا ست"  یکی از بلند تر گفت " آن بچه که آن جا گذاشته اند یادتان رفت شمارش کنید "
مردی که جسد بچه را بیرون آورده بود به جمعیت نزدیک می شود می گوید " جسدها همه اش یکیست! " آب دهانش را به سوی جمعیت پرتاب می کند و می رود!

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 470 تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 21:33

محرم سال 1435 ه.ق در حالی شروع شده است که گرانی در همه جا و همه چیز دیده می شود اما اعتقاد و محبت مردم نمی گذارد که سستی و سردی دیده شود ! در این جا یک پرسش وجود دارد که چند درصد از این مردم از با سواد تا مردم عادی که می آیند گریه می کنند،می خورند ، می نوشند و عزاداری می کنند و می روند با سرشت واقعی قیام امام حسین (ع) آشنا می شوند؟

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 457 تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 20:50